❤❤❤ـــтąŋħąęęـــ❤❤❤

کسیــــ کهـــ بتونهـــ تو تنهاییـــ خوشحالــــ باشهـــ ، خعلیـــ وقتهـــ که آبـــ از سرشــــــ گذشتهـــــــــ . . . .

امشب دوباره دردلم طوفانی برپاست ، دست و پایم عرق کرده اند و گونه هایم خیس اند ، امشب دوباره چشمانم جویبارشان به راه افتاده ، امشب از آن شبهایی ست که دگرگونم می کند ، ازهمان شبهایی ست که اشکهایم نصفه نیمه می اید از آن شبهایی ست که دوباره صندوقچه دلم می نالد از فراوانی غصه ، از آن شبهایی ست که هرچه بیشتر فکر می کنی بیشتر اشکت سرازیر می شود و جویبار چشمانت به سیلاب تبدیل می شود، از آن شبهایی ست که بالشتت کامل خیس می شود اما دلت با هیچ چیز خالی نمی شود ، از آن شبهایی ست که غصه مرا در آغوش کشیده است ، از آن شبهایی ست که چنگال های بغض گلویم را پاره می کند هیچگاه حال مرا نخواهی فهمید تا زمانی که فقط یک شب از این شبها را تجربه کنی امشب از آن شبهایی ست که مجبورم جلوی پدر و مادرم بغض را به خنده تبدیل کنم اما در دلم غوغایی باشد . از آن شبهایی ست که فقط خودم ، خودم را درک می کنم ، امشب از آن شبهایی ست که زیادی غصه دیگر جایی برای تنهایی در دلم نگذاشته .

امشب دوباره از آن شبهاست ....

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 14 اسفند 1393برچسب:امشب دوباره از آن شبهاست ,,,,,ساعت19:34توسط :-S | |